محل تبلیغات شما

دست نوشته ها



در زندگینامه استیو جابز که والتر ایزاکسون آن را نوشته است داستانی نقل شده که وقتی استیو پسر جوانی بود به پدرش در ساختن یک حصار کمک کرد، پدرش به او گفت باید به ساختن پشت حصار به اندازه جلوی آن اهمیت بدهد، استیو از پدرش پرسید چرا ساختن پشت حصار در حالی که کسی آن را نمی بیند که چطور ساخته شده است، باید اهمیت داشته باشد؟! و پدرش گفت "شاید کسی آنرا نبیند اما خودت که میفهمی"

این نگرش در سال های بعد و در تولید محصولات اپل برای استیو جابز یک ارزش بنیادین محسوب شد، آنها معتقد بودند که مشتریها به هر حال توجه بالا و دقت زیاد آنها را در طراحی محصولات می بینند و ارزش آن را می توانند درک کنند.

بدون نهادینه سازی فرهنگ سازمانی "توجه کردن به همه چیز به خصوص جزئیات" شرکت اپل نمی توانست به موفقیت های امروز اش دست یابد. لذا عمیقا معتقدم به جای اینکه دست به انجام چندین کار با نتایج سطح متوسط بزنیم، بهتر است یک کار را به صورت عالی انجام دهیم.

سالها پیش نیز در جایی خواندم مارتین لوتر کینگ گفته بود (نقل به مضمون:) حتی اگر کار شما نظافت یک خیابان است آنرا طوری انجام دهید که حتی فرشتگان خدا هم وقتی از آسمان به آن خیابان می نگرند متوجه تفاوت و نظافت فوق العاده آن خیابان شوند و به شما درود بفرستند.

در هر کاری تا متعهد نباشید، موفق نخواهید شد و از نشانه های تعهد، توجه به تمام جزئیات آن کار است، از ابتدای فرآیند آن کار تا مدتها پس از اتمام آن، نام این نشانه از تعهد، "هنر دقت و توجه" است.

حتی توجه به همکاران شما، کسانی که برای شما یا با شما در حال کار کردن هستند و درک آنها و توانایی هایشان همچنین یاری رساندن به آنان در مسیر تعالی نیز بخشی از همین هنر توجه و دقت است.

بدون یادگیری هنر توجه و دقت موفق نمی شویم یا موفقیتمان دوامی ندارد.

۵ فروردین ۱۳۹۹ه.ش

ارسطو حسامی


شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توئی

منت بی پایان خداوند منان بر من کمترین بندگانش باد که بعد از سالها تلاش پیش از عید ۱۳۹۹ه.ش مقدمات وصال با یار گرانمایه ام مهیا گشت، گرچه شیوع بیماری کرونا و اولویت سلامت در مسئولیت اجتماعی‌مان و وم رعایت نکات بهداشتی نگذاشت شادی یکیشدنمان را پیش از عید نوروز با اقوام و آشنایان تقسیم کنیم؛ لاکن این فرخنده اتفاق در ۲ اسفند ۱۳۹۸ فراموش ناشدنیست و جشن و سور و ساتش بماند برای بعد از عید و در دوران آرامش و سلامت جامعه. الخیر فی ما وقع

این روزها، روزهای سختی است برای جامعه، اما کیست که نداند قطعا بعد از هر سختی گشایشی است.

همسرم؛ بهترین برای من است، خدا می داند که چقدر پا به پای من جنگید تا مقدمات زندگیمان را بسازیم؛ خدا می داند چقدر دوشادوش من سختی ها را بجان خرید، او ثانیه به ثانیه جوانی اش را برای تحقق آرزوی مشترکمان گذاشت، و من تا ابد قدردان اویم، بدون همسرم من تمام فرصت زندگی را می باختم، ارج و عزتی که ایشان نزد من دارند در این ایام نوروز برایم یادآور شعر زیبایی از مولاناست که می‌فرماید:

اندر دل من مها دل‌افروز توئی

یاران هستند لیک دلسوز توئی


شادند جهانیان به نوروز و به عید

عید من و نوروز من امروز توئی


#مولانا


امروز بهمن 96 و من بیش از 8 سال است که پاره ای از افکار و اشعارم را اینجا ثبت می کنم.
به گذشته می اندیشم.
به روز های تلخ و شیرین
به کارهایی که باید انجام می دادم، یا بهتر بود که انجام ندهم ! به تصمیمات و اشتباهات !
اما مگر می شود بی اشتباه زیست ! هر چند می کوشم اشتباهات را تکرار نکنم اما از آنها پشیمان نیستم. امروزم خوب است.
بیشتر عمرم را آنگونه زندگی کرده ام که می خواستم.
این به معنی بر وفق مراد بودن زندگی نیست !
اتفاقات محیط در کنترل ما نیست، اما واکنش به این اتفاقات، کاملا در اختیار ماست !
من نمی توانستن تعیین کنم کی باران می بارد و چه وقت آفتاب می تابد ! اما می توانستم وقتی آسمان بارانی شد، انتخاب کنم که زیر شر شر آن بایستم و لذت ببرم و نفس عمیق بکشم. 
زندگی کردن را دوست دارم؛
زندگی کردن یک هنر است. 
هنر انتخاب بهترین واکنش ها در برابر محیطی که هیچ چیز آن را نمی توان کنترل کرد !
ما بر هیچ چیز محاط نیستیم مگر بر خودمان
روزهای و ساعت های زیادی را صرف کارهایی کرده ام که به آن می بالم
از اینکه لحظه های سخت را بر خودم تحمیل کردم پشیمان نیستم، و خوشنودم که تمام این سختی ها سیقل روح و فکر من است. 
برای من خدا در پس هرچیز نمایان است و هیچ چیز جز ایمان با او یکی شدن و به او بازگشتن”، پوچی این زندگی را به رسالت زیستن، بدل نمی کند.
زندگی خود کوتاه است ! و ما فرصت ها را می سوزانیم.
کاش بدانیم که چه می خواهیم. 
هدفمندی را برای تمام هم نسل هایم آرزومندم. 

و بابت امکان، 8 سال نوشتن در اینجا، از میهن بلاگ سپاس گزارم.

۹۶/۱۱/۲۳

امروز ما محصول انتخاب های دیروزمان است. ولی مسئله انتخاب آنجایی بحرانی و مهم می شود که متوجه می شویم، انتخاب های امروز فردایمان را می سازد و ما مجبور به انتخاب هستیم. انسان در مجبور به انتخاب است. و عدم انتخاب خود انتخاب محسوب می شود. من مسئله انتخاب کردن را از این باب مطرح کردم که موضوع انتخاب نکردن نیز در کنار آن، سرنوشت ساز است.‌چارچوب هایی که ما برای خود تعیین می کنیم تا بدانیم چه انتخاب هایی نکنیم !این چارچوب اولا تر و ضروری تر از دایره اختیار ما در انتخاب های دیگرمان است. من انتخاب می کنم که به چارچوب دین اسلام پایبند باشم، این انتخاب پیش از انکه به من بگوید که چه کارهایی انجام دهم، در مسیر زندگی مرا راهنمایی و ارشاد می کند که چه انتخاب هایی نباید داشته باشم !نهی کردن، حرام بودن و. در دسته فرمان هایست که ابتدا سعی دارد نبایدهای انتخاب را گوش زد کند و سپس من در انتخاب محدود تر و دقیق تر عمل خواهم کرد. دسته بندی، اولویت بندی و حذف گزینه های نامناسب، از اصول انتخاب است. هنگامی که بوسیله تدوین یک چارچوب عقیدتی، بایدها و نباید هایی تعیین می شود، در واقع خود را محدود ساخته ایم تا انتخاب دقیق تری داشته باشیم. بیایید فرض کنیم در خصوص مسئله ایی من می دانم که گزینه الف و ب و ج از انتخاب های ممکن من است، شاید گزینه های دیگری نیز باشد، اما آنچه درک من از محیط و قوه اندیشه ام پیشنهاد می کند محدود به همین سه گزینه است، از طرفی می دانم که مجبور به انتخاب هستم، بدیهی است اگر چارچوبی باشد که من را وادار کند، گزینه ب و ج را حذف کنم، بدون اندیشیدن بسیار، انتخاب من الف خواهد بود. و اگر این موضوع را در تمام هزاران انتخاب روزانه خود لحاظ کنید خواهید دید که چارچوب ها در تعالی مفید هستند. بشرط انکه عقل سلیم انرا بپذیرد و اجرا کندمن می دانم دروغ گفتن درست نیست و این مسئله را یک بار برای همیشه بعنوان چارچوب برای خود تعریف می کنم، با این کار نیازی نیست هر بار که از من سوالی پرسیده می شود با خود بیاندیشم چه پاسخی (یا دروغی) سر هم کنم که به سودم باشد یا گفته ها( دروغ های پیشین) را نمایان نسازد ! و اینچنین وقت بیشتر برای تمرکز بر کارها، صداقت خوشنامی همیشگی و . برای خود مهیا می کنم. خلاصه کلام اینکه چارچوب ها شما را محدود می کنند. اما این محدودیت ها شما را متعالی می سازند. سوال اینجاست. بهترین چارچوب های فکری چیست؟! و چگونه چارچوبی تبیین و انتخاب کنیم !؟۹۶/۰۹/۲۰
من امشب؛ بر ابر آسمانی خواهم خفتکه عصر؛بر آن ابرتو را بوسیدم و بوسیدم و بوسیدی مرا توابر از من می پرسد !؟پس ارغوان کجاست؟من می گویم تو بگو! من را چه شد ؟!که نسیتم؛این من این نیستم !یک جسم خستهافتاده بر ثقل زمینانسان تمام روح استو روح منپشت درب دل تنهای بنفش اوخواب می بردش به انتظاربه هزار سال پیشبه قبل از غم قوتقبل از هبوطبه اولین گناهو دوست داشتن تواولین بهترین کاری بود که کردمدوست داشتن توآخرین بهترین کاری خواهد بود که خواهم کرد !۲۰/آبان/۱۳۹۶
هر گاه به تو می اندیشم
چه گوشنوازانه می شنوم
آیات تو را
وعده تو حق است
سال ها می گذشت
و هر سال نهال باورم
بلند تر
و تحمل طوفان ها
کنون که قامت باورم
پابرجاست
سهل تر
هر چه درخت ایمان من ریشه دارتر
خشم طبیعت بیشتر از پیش
و باز زمزمه ها تو با من
با هر سختی گشایشی است
و قطعا با هر سختی گشایشی است.
1395/12/26

گاهی كه در این خط زمان زندگیبه بن بست می رسم؛و چشمان توكه همچو گویی های نورانی امید، تصویر فردا را برایم ممكن می كند،مرا به یاد این حقیقت می كشد !كه من، خودم نویسنده این داستان زندگی امو آنگاه در انتهای این بن بست شروع به تصور می كنم.یا دیوارها را بر می دارمیا راهی می سازمیا شاید بالهایی بخشیدم به خودمبرای پرواز و رهاییبا تو، من در هیچ انتهایی متوقف نخواهم شدهر باختنیهر خستگیمهم نیستوقتی تو هستی آنقدر زندگی ام رو به سوی تكامل داردكه حتی هیچ شكستی بد نیستاین زندگی رو به تعالیستبه ارغوانی ترین مجنون تاریخ تبدیلم؛ای همدم روزگاران سختم6/12/93در راه
عقربه های ساعت روی دیوار عمر به بیست و چهار رسید !
می گویند ساعت بیست و پنج بی معنی است
حتی به خود بیست و چهار را گاهی ساعت صفر می گویند !
ساعت صفر عمر ! من هم شاید قرار است همه چیز را چون صفحه ساعت فراموش کنم . از ابتدا، سال صفر تولد !

یه حس از این ترانه مث حس این روزا. وقتی به روزای گذشته فک می کنم !!! زندگی تلخ من . تلخ و خوب ! زندگیم خوب اسپرسو شده !

اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
عشقی و دلبری داشتیم

اون روزا ما دلی داشتیم
واسه بردن جونی داشتیم
واسه مردن کسی بودیم
کاری داشتیم
پاییز و بهاری داشتیم
تو سرا ما سری داشتیم
عشقی و دلبری داشتیم

کسی آمد که حرف عشق را با ما زد
دل ترسوی ما هم دل به دریا زد
به یک دریای توفانی
دل ما رفته مهمانی
چه دور ساحلش
از دور پیدا نیست
یک عمری راه و در قدرت ما نیست
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست
به امیدی که ساحل داره این دریا
به امیدی که آروم میشه تا فردا
به امیدی که این دریا فقط شاه ماهی داره
به عشقی که نمیبینی شباشو بی ستاره
دل ما رفته مهمانی
به یک دریای طوفانی
باید پارو نزد وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش میبردت هرجا دلش خواست
به هرجا برد بدون ساحل همونجاست

02.02.94

هرچ می گذرد. هرچه من بزرگتر می شوم
هرچه می گذرد من كوچكتر می شوم
كوچكتر از برگ درختی
كه به اذن تو زرد می شود
به اذن تو می ریزد
و زیر پای من كمترین له می شود
تكه گوشت و استخوانی خودسری
كه گاهی فراموش می كند :
هیچ نیست
قطعا تو بزرگی
مهربان ترین
پدرانم گواهی دادند كه تو تنهایی
گواهی می دهم كه تو تنهایی
یكتا
كمكم كن
تا كه كج راهه پیش نگیرم و به جز راه تو نیاندیشم
كمكم كن در این مزرعه جز بذر یاد تو نكارم و جز رضایت تو درو نكنم

وقتی تو گریه می كنی
چرخش زمین هیچ است
تمام ایدئولوژی های حاكم پوچ است
وقتی تو گریه می كنی
تمام طعم های جهان تلخ است
تمام حادثه ها بیرنگ
تمام رابطه ها در جنگ است
وقتی تو گریه می كنی 
بهار یا زمستان فقط یك اسم است
چه فرق می كند تاریخ
وقتی گذر زمان درد است
وقتی تو گریه می كنی 
دلت پر از درد است
ارغوانم
با من بگو از درد
این مرد
دلش بی تو سرد است
حتی گریه هایت هم؛
بهانه حیاتم
چین شو، دیوارت می شوم
برمودا شو، در تو غرق می شوم
ارتش جنگ شو؛ میدان سرخت می شوم
بمب شو، هیروشیما می شوم
زله شو؛ هایتی می شوم
اما نفس بكش
من از صدای نفست، زنده می شوم
وقتی تو گریه می كنی
با من از درد بگو
برای تو فقط یك جفت گوش می شوم
به من تكیه بده، هیمالیا می شوم
منطق را فراموش كنیم
فلسفه ای نمی بافم
با من بگو از دلتنگیها
یك ارسطوی آرام می شوم
من خودم را برایت ترجمه می كنم
تو نیز خودت را برایم دكلمه
بار ها و بارها
نه من معنای خسته كننده ای می شوم و
نه تو حسی تكراری
برایم از روزهای نبودن بگو
كه نمی دانیم چگونه گذشت
تمام معادلات بر هم خورد و من عاشقت شدم
آنگونه كه گویی قرن هاست عاشقت مانده ام
تو را یافته است
تو را خوانده
كه دل من گرفت از جدایی
چه سود، دل های گرفته كم نیست
اینجا درد ها زیاد است
دردِ پشت و پای من، هیچ نیست
رانش زمین روحم، شدید است و غمگین
امیدی به نجاتم، راهی به خروجم، نیست
دل اثیرم خود اسیر آتش است
جز برگ ارغوانم، مرهمِ مرحمی نیست


روزها از آن روزی می گذرد
كه روزگارم زیر و رو شد
شادم از امروز
كه با تو بودنم بیش از ماه ها شد
من هنوز هم سرمستم
چو اولین لحظه لرزیدن دل
چو شبی كه ثابت شد
خویشاوندی روح، وصلت دل
و نیازم به تو چون رود به آب،
بی تو من بی معنی من و تو و خدا و چشمهایی كه متعجب شد !
دوستت دارم نیز شوخی و اغراق نبود
تو ارغوانی و من
ارسطویی كه جهانش ارغوانی شد
نیستی و من
می بوسمت
این عاشقانه ترین كار جهان است،
از چشمه های زیادی می شود نوشید
اما شهد تو گوارا ترین طعم جهان است
زیبایی های زیادی دیده ام
روی تو چشم نواز ترین شاهكار جهان است
هر گوشه ی عالم عطری منتشر می شود
بوی تو مستانه ترین عطر جهان است
دنیا سراسر عشق است و راستی
عشق تو ناب ترین حقیقت زمان است
خندیدن خوب است؛
قهقهه با تو پر انرژی ترین صوت جهان است
این ایام مبارك و صبر برای لحظه دیدار تو
شیرین ترین انتظار جهان است
اما تو كه نیستی؛ ترس نبودنت تا ابد
وحشتناك ترین كابوس جهان است
برگرد، چو برگردی از سفر
اعتراف كنم.
نبودی و با تو همقدم می شدم
نبودی و باز با تو حرف می زدم
نبودی و باز با تو می خندیدم
دلم كه می گرفت
باز با تو می گریستم
نبودی و من می بوسیدمت
هنوز هم
نیستی و من
می بوسمت
این عاشقانه ترین كار جهان است

٨ فروردین ٩٣ ساعت ٠٠:٣٠

هنوز نفس ام تنگ می شود
هنوز دلم هم
هنوز بی تاب تو ام
تحویل سال با چشمان تر
عشق تو كهنه تر
تو امروز
دورتر و دورتر
ارغوان اردیبهشت در راه است
كی بر می گردی از سفر
صدای نفس كشیدنم
با ریتم ساعت
سمفونی كمبود تو را می نوازد
پیش از طلوع است
پیش از صبح
پیش از اذان
و من همان و همان
در خاطره ام
تصویر خنده ها می گذرد،
سمفنی اوج گرفته
نواختن سخت تر می شود
و یك قانون نانوشته می گوید
هر چه دور تر میروی
زندگی پوچ تر می شود
پوچ تر می شود
پوچ تر
بیا؛ با بودنت
دنیا گل می شود
بیا كه غایب موعودی و
ارسطو؛ ابراهیم می شود
آتش تو بر من گلستان است
سمفونی در اوج ادامه دارد
و با سبزترین برگ درخت
با پاك ترین آب روان
از ناب ترین شراب جهان
در عمیق ترین خواب زمان
با تو دو كلمه حرف دارم
برای گفتن
تازه و تكراری
با آسمان 
من حرف هایم را می زنم
تو حرف هایم را می شنوی
و سمفونی كمی آرام تر
هنوز كمبودت را می نوازد
ارغوان؛ اردیبهشت در راه است
تو بخند ای ارغوانم
با تو در اردیبهشتم
انعكاس سبزی بهار در چشمانم
با لبخند تو شاخص سهام دلم
جهش می كند
شك اقتصادی به پا می شود
آفتاب عالم طلوع می كند
تو بخند نوسانات ارز نزولی می شود
با لبخند تو تبت مستقل می شود
كرد ها تفنگ بر زمین می گذارند
كره متحد می شود
فلسطین آزاد
اورشلیم امن می شود
هزاران سپاه صلح در چشمانت رژه می روند
رهبران جهان نطق اتحاد می كنند
امن دستانت؛ ژنو دستانم می شود
تمام مذاكرات جهانم، در امن آغوشت به تتیجه می رسد
با لبخند تو دلم انقلاب سبز به پا می كند
تمام اصلاحات تصویب می شود
قحطی تمام
تر سالی به پا می شود
فقط توهم من نیست
خدا هم می خندد
با لبخند تو
جهان اش از نو شروع می شود
زمین ارزشمند می شود
شیطان توبه می كند
سجده می كند
سوشا كنار عیسی شمشیر می زند
مهدی ظهور می كند
با لبخند تو قرن های بی تو بودنم تمام می شود،
طلسم می شكند
روحم آزاد می شود
و بار دیگر
فرزندان خدا
حاكم جهان می شوند
و مهم ترین اینكه
من فقط با لبخند تو
دلم از عمق خدا
دلم از نهایت بشر
از پس روز های در گذر
از پی فرسنگها سفر
شاد می شود
تو بخند ای ارغوانم
با تو در اردیبهشتم
انعكاس سبزی بهار در چشمانم

مراکز عشق به ناید شعاری

مبادا تا زیم جز عشق کاری

فلک جز عشق محرابی ندارد

جهان بی‌خاک عشق آبی ندارد

غلام عشق شو کاندیشه این است

همه صاحب دلان را پیشه این است

جهان عشقست و دیگر زرق سازی

همه بازیست الا عشقبازی

اگر بی‌عشق بودی جان عالم

که بودی زنده در دوران عالم

کسی کز عشق خالی شد فسردست

کرش صد جان بود بی‌عشق مردست

اگر خود عشق هیچ افسون نداند

نه از سودای خویشت وارهاند

مشو چون خر بخورد و خواب خرسند

اگر خود گربه باشد دل در و بند

به عشق گربه گر خود چیرباشی

از آن بهتر که با خود شیرباشی

نروید تخم کس بی‌دانه عشق

کس ایمن نیست جز در خانه عشق

ز سوز عشق بهتر در جهان چیست

که بی او گل نخندید ابر نگریست

شنیدم عاشقی را بود مستی

و از آنجا خاست اول بت‌پرستی

همان گبران که بر آتش نشستند

ز عشق آفتاب آتش پرستند

مبین در دل که او سلطان جانست

قدم در عشق نه کو جان جانست

هم از قبله سخن گوید هم از لات

همش کعبه خزینه هم خرابات

اگر عشق اوفتد در سینه سنگ

به معشوقی زند در گوهری چنگ

که مغناطیس اگر عاشق نبودی

بدان شوق آهنی را چون ربودی

و گر عشقی نبودی بر گذرگاه

نبودی کهربا جوینده کاه

بسی سنگ و بسی گوهر بجایند

نه آهن را نه که را می‌ربایند

هران جوهر که هستند از عدد بیش

همه دارند میل مرکز خویش

گر آتش در زمین منفذ نیابد

زمین بشکافد و بالا شتابد

و گر آبی بماند در هوا دیر

به میل طبع هم راجع شود زیر

طبایع جز کشش کاری ندانند

حکیمان این کشش را عشق خوانند

گر اندیشه کنی از راه بینش

به عشق است ایستاده آفرینش

گر از عشق آسمان آزاد بودی

کجا هرگز زمین آباد بودی

چو من بی‌عشق خود را جان ندیدم

دلی بفروختم جانی خریدم

ز عشق آفاق را پردود کردم

خرد را دیده خواب‌آلود کردم

کمر بستم به عشق این داستان را

صلای عشق در دادم جهان را

مبادا بهره‌مند از وی خسیسی

به جز خوشخوانی و زیبانویسی

ز من نیک آمد این اربد نویسند

به مزد من گناه خود نویسند

نظامی | خسرو شیرین


محبوب من

منِ سی ساله

اگر بسیار بخت‌یار باشم

بیشتر از چهل یا پنجاه بهار دیگر را نخواهم دید

با خود اندیشیدم

که زندگی آنقدر زیباست

و بهار آن قدر مطلوب

که دیدن فقط پنجاه بهار زندگانی دیگر

بسیار کوتاه و کم است

مگر

آن که این لحظات با تو طی شود

که تنها در آن هنگام است

هر لحظه برایم بهاری است مطلوب

دلنشین

مرهم این زندگی کوتاه

فقط همین است

که تمام لحظات آن یا در کنار تو

یا دست‌کم به یاد تو

بگذرد


آخرین جستجو ها

abunalte trinkecyto quiperviamog fun4iranians پرورش وفروش قرقاول اسماعیل وامیر علی پرورش و فروش قرقاول آمریکایی وسیلور، ( بالغ،جوجه،تخم نطفه دار،آماده طبخ ) lighluseche گروه معماری پنج اوهفت گروه درسی ادبیات فارسی متوسطه اول استان کردستان ثبت فوری شرکت - ثبت برند فارسی Nicholas's receptions